
قاسم انوار
شمارهٔ ۸۸
۱
جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست
عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
۲
دل درین قاعده دهر نبندد عاشق
زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست
۳
همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم
شادم از عشق، که این قاعده ای معتادست
۴
همگی روی ترا مقصد اقصی دانم
زهد و تقوی و ریاضت صفت زهادست
۵
ملک آفاق بپیمودم و غایت دیدم
هرچه جز ذکر تو بودست بعالم بادست
۶
عشق گویند: بهر حال حدیثیست صحیح
عقل گویند: ولیکن خبر آحادست
۷
خسرو از صحبت شیرین بمرادی برسید
این همه جور و جفا بر جگر فرهادست
۸
دایما جور و جفا بر دل مسکین کردی
گر فراموش کنم جمله، همینم یادست
۹
قاسمی را ز تو پرسند: کجا شد؟ برگو
که: درین گوشه این دیر خراب آبادست
نظرات