قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد

نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد

۲

به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم

که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد

۳

نمی‌دانم دلم را خط به غارت برده یا خالش

همین دانم که ما بودیم و او دل در میان گم شد

۴

به قصدم داشت ترکی در کمان تیری ندانستم

که بیرون رفت از دل ناوکش یا در نشان گم شد

۵

به غربت کرده‌ام خو، مرغ دست‌آموزِ صیادم

وطن کی می‌شناسم بیضه‌ام در آشیان گم شد

۶

بیابانی‌ است مالامال دل تا خیمه لیلی

بسا مجنون سرگردان در این ریگ روان گم شد

۷

ز خود گر می‌روی وقت است فرصت را غنیمت دان

که اینک در نظر قصاب گرد کاروان گم شد

تصاویر و صوت

دیوان قصاب کاشانی به کوشش جواهری (وجدی) - قصاب کاشانی - تصویر ۹۷
دیوان قصاب کاشانی به کوشش محمد عباسی - قصاب کاشانی - تصویر ۷۱

نظرات