
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۱۱۵
۱
عجب مدار گرم دل ز دیدگان بچکد
ز شوق تیغ تو خون گردد آن زمان بچکد
۲
چو وصف نازکی عارضت کنم دائم
به لب نیامده حرف از سر زبان بچکد
۳
حدیث لعل لبت گر کنم عجب نبود
که از حلاوت آن شهدم از بیان بچکد
۴
ز بس شکسته به دل ناوک تو، نزدیک است
به جای اشک ز چشمم سر سنان بچکد
۵
اگر نگاه تو را با حساب بفشارند
ز نوک هر مژهات صد هزار جان بچکد
۶
به دیدهام چو نهی پای آنقدر بفشار
که اشکم از مژه با ریزهاستخوان بچکد
۷
ز سوز آه تو قصاب وقت آن شده است
که خون ز ابر در این زیر آسمان بچکد
تصاویر و صوت


نظرات