
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۱۲
۱
توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را
نسیمی وا کند چون غنچه گر بند قبایش را
۲
بهجز آیینه کز عکس جمال اوست مستغنی
کسی دیگر در این صورت ندارد رونمایش را
۳
ز خون نیمرنگ دیده گلگون میتوان کردن
کف پایی که میبستم به خون دل حنایش را
۴
قدم هر گه نهد بر چشمم آن نازک بدن ترسم
که ناگه خار مژگانم نماید رنجه پایش را
۵
دل از کف داده گردیدم بسی در عالم بینش
چو نور مردمک تا یافتم در دیده جایش را
۶
دو عالم را نمیبازد به یک ایمای ابرویی
برابر چون کنم با حاتم طایی گدایش را
۷
ز بس خوشتر بود هر عضوش از عضو دگر خواهم
که پا تا سر بلاگردان شوم سر تا به پایش را
۸
مکن منع دل خود از فغان قصاب در راهش
جرس کی میتواند داشتن پنهان صدایش را
تصاویر و صوت


نظرات