
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۱۳۳
۱
قوّتی نه در تن من نه توانی مانده بود
کافرم گر بی تو در جسمم روانی مانده بود
۲
تا چو شاهین نظر کردی سفر از دیدهام
بی تو مژگانم تهی چون آشیانی مانده بود
۳
تا به طوف مشهد از چشمم نهادی پا برون
جویبار دیده بی سرو روانی مانده بود
۴
رو به هر منزل که میرفتی دل غمدیدهام
بر سر فرسنگ چون سنگ نشانی مانده بود
۵
آرزویی بود کز شوق جمالت داشتم
بی وصالت در تنم گر نیم جانی مانده بود
۶
بود بهر آنکه به گویم دعای دولتت
گر به کامم شام هجرانت زبانی مانده بود
۷
در رهت منزل به منزل دیدهٔ پر حسرتم
هر قدم چون نقش پای کاروانی مانده بود
۸
در رکابت بود صبر و عقل و هوش و جان و دل
پیکرم برجا چو مشت استخوانی مانده بود
۹
بی تو ای خورشید عالمتاب آمد بر سرم
آنچه از روز جدایی داستانی مانده بود
۱۰
صورت احوال قصاب از که میپرسی که چیست
بر سر راه فراقت ناتوانی مانده بود
تصاویر و صوت



نظرات