قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

شمارهٔ ۲۱

۱

چند روزی شد که حیرانم نمی‌دانم چرا

رفت بیرون از بدن جانم نمی‌دانم چرا

۲

در شگفت استم که همچون صبح بی‌خود دم‌به‌دم

چاک می‌گردد گریبانم نمی‌دانم چرا

۳

گشته‌ام با آنکه چون ماهی شناور در سرشک

در میان آب بریانم نمی‌دانم چرا

۴

بدتر از این آنکه چون شب شد نمی‌گردد دمی

آشنا مژگان به مژگانم نمی‌دانم چرا

۵

وین از آن بدتر که در هر جا نشستم همچو شمع

تا سحر گریان و سوزانم نمی‌دانم چرا

۶

نه هم‌آوازی که گویم شرح دل نه همدمی

همچو نی هر لحظه نالانم نمی‌دانم چرا

۷

گوسفند او منم قصاب در این انتظار

می‌نماید دیر قربانم نمی‌دانم چرا

تصاویر و صوت

نظرات