
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۲۳۸
۱
ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم
به تمنای تو ای سرو روان برخیزم
۲
ای خوش آن دم که به تعظیم خدنگت از خاک
سر قدم ساخته از جا چو نشان برخیزم
۳
پای برخاستنم نیست ز کوی تو مگر
به مددکاری عشق تو ز جان برخیزم
۴
توشهای کو که از این خانه نهم بیرون پای
از پی چلّه از این روی کمان برخیزم
۵
در میان حائل عکس رخ دلدار منم
میشود ظاهر اگر خود ز میان برخیزم
۶
ذره از پرتو خورشید سماعی دارد
سزد از عکس تو گر رقصکنان برخیزم
۷
یاد آن لحظه که در آتش شوقت چو سپند
افتم و باز ز جا نعرهزنان برخیزم
۸
غیر تسلیم شدن چاره ندارم قصاب
حکم یار است که من از سر جان برخیزم
تصاویر و صوت



نظرات