
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۲۴۰
۱
در هر دو جهان عاقل و فرزانه نباشم
گر آنکه گرفتار تو جانانه نباشم
۲
دل را ز فغان میکنم از درد تو خالی
فریاد از آن روز که دیوانه نباشم
۳
بر گرد سرت گردم و جانباز بسوزم
اینها نکنم پیش تو پروانه نباشم
۴
از خود نروم شام فراق تو که ترسم
مهرت در دل کوبد و در خانه نباشم
۵
دارم به دل از داغ تو صد گنج نهان بیش
از سیل حوادث ز چه ویرانه نباشم
۶
مردان همه جان در ره جانانه سپردند
چون سر نسپارم ز چه مردانه نباشم
۷
سردار شده عشق و گر امروز شبیخون
بر لشگر زلفت نزنم شانه نباشم
۸
درس دل و جان باختن از عشق گرفتم
ناگوش بر آواز هر افسانه نباشم
۹
قصاب در اول به غمش دست اخوت
دادم که در این مرحله بیگانه نباشم
تصاویر و صوت


نظرات