
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۲۴۹
۱
کجاست دیده که رو سوی یار خویش کنم
علاج درد دل بیقرار خویش کنم
۲
ز خاک کوی بتان بو غم نمیآید
مگر همان به سر خود غبار خویش کنم
۳
چو کرم پیله به خود در تنم شب هجران
به حالتی که غمش را حصار خویش کنم
۴
به ابر جمله کریمان نظر فکنده و من
نگه به چشم تر اشگبار خویش کنم
۵
به هجر اگر کشیم دل نمیکند باور
دروغ وصل تو تا کی به کار خویش کنم
۶
خط غلامی او خطّ سرنوشت من است
همین بس است که لوح مزار خویش کنم
۷
هزار حیف که در این چمن رسید خزان
امان نداد که فکر بهار خویش کنم
۸
طمع به هیچ ندارم در این جهان قصاب
سوای جان که فدای نگار خویش کنم
تصاویر و صوت

نظرات