قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

شمارهٔ ۲۵۰

۱

به بزم دهر حرف دشمنی عام است می‌دانم

لبی کز شکوه نگشاید لب جام است می‌دانم

۲

همین باشد میسّر کیمیای وصل عاشق را

نشان از هستی عنقا همین نام است می‌دانم

۳

به کار خستگان خویش می‌کن گوشه چشمی

غذای عاشق بیمار بادام است می‌دانم

۴

مکن منعم ز بیتابی که چون سیماب عاشق را

نگردد آنچه گرد خاطرآرام است می‌دانم

۵

ندارند اهل شوق از هیچ جانب راه بیرون‌شو

جهان مرغان دل را سربه‌سر دام است می‌دانم

۶

مخور تا می‌توان ای دل فریب جلوه دنیا

نگردد آنچه حاصل در جهان کام است می‌دانم

۷

تفاوت نیست وصل و هجر حیران‌مانده او را

به پیش چشم اعمی صبح، چون شام است می‌دانم

۸

طمع دل از هوای وصل جانان برنمی‌دارد

وگرنه آرزوی عاشقان خام است می‌دانم

۹

ز قصاب پریشان از سر و سامان چه می‌پرسی

به قربان تو عاشق بی‌سرانجام است می‌دانم

تصاویر و صوت

دیوان قصاب کاشانی به کوشش محمد عباسی - قصاب کاشانی - تصویر ۱۴۳

نظرات