
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۲۵۳
۱
با آنکه در قلمرو هستی یگانهام
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
۲
نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست
در آب همچو موج و در آتش زبانهام
۳
هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم
هرجا خدنگ بال گشاید نشانهام
۴
مشتاق پایمردی برق است خرمنم
محتاج دستگیری مور است لانهام
۵
چون ذرّه جانب وطنم بازگشت نیست
آتش زده است عشق تو بر آشیانهام
۶
جز شرح حال من نبود ورد عندلیب
در نزد اهل دل غزل عاشقانهام
۷
گه چون غبار همدم باد است هستیم
گه چون حباب بر سر آب است خانهام
۸
گاهی روم به آتش و گاهی شوم به آب
القصه طفل پادو این کارخانهام
۹
دل چاک گشت و دولت زلفش نداد دست
قصاب داغدار ز اقبال شانهام
تصاویر و صوت


نظرات