
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۲۸۷
۱
ترک سر ناگفته دل بر مهر جانان بستهای
نیستی عاشق چرا بر خویش بهتان بستهای
۲
سعی کن ای دیده تا پیدا کنی سرچشمهای
چون صدف دل را چرا بر ابر نیسان بستهای
۳
هیچکس از سحر چشمت سر نمیآرد برون
از نگاهی راه بر گبر و مسلمان بستهای
۴
منزل جمعیت آسایش دلها است این
چیست این تهمت که بر زلف پریشان بستهای
۵
در لبت موج تبسم بخیه دلهای ما است
خون چندین زخم از گرد نمکدان بستهای
۶
صید دام افتاده را صیاد بندد بال و پر
حیرتی دارم که چونم رشته بر جان بستهای
۷
کی فراموشت کنم ای جان گره بگشا ز زلف
از چهام این رشته بر انگشت نسیان بستهای
۸
گوسفند تو است قصاب از نظر نندازیش
تربیت کن بهترش چون خویش قربان بستهای
تصاویر و صوت

نظرات