
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۳۴
۱
هر کجا عکس جمال یار میافتد در آب
گویی از گلشن گل بیخار میافتد در آب
۲
باز میدارد ز رفتن بحر را حیرت مگر
سایه آن سرو خوشرفتار میافتد در آب
۳
یک نگاهی کن که میگردد صدف را آب دل
عکس این بادام تا از بار میافتد در آب
۴
جوش دریا ماهیان را سوخت از حسرت مگر
پرتویی زآن آتشین رخسار میافتد در آب
۵
خوشه مرجان چو بید واژگون آشفته شد
سایه زلفش ز بس بسیار میافتد در آب
۶
ابر تا بگذشت از دریای آن گلزار حسن
قطره چون گلگوشه دستار میافتد در آب
۷
دید تا قصاب چشمش را دلش در خون نشست
شد چو طوفان، ناخدا ناچار میافتد در آب
نظرات
نصرت الله