
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۴
۱
ای کز دو زلف سرکشت داریم در تن تابها
بیرون چه سان آریم ما کشتی از این گردابها
۲
عقل و شکیب و نقد دل در راه جانان صرف شد
رفته است بیرون از کفم جمعیت اسبابها
۳
زین اشگ چشم لالهگون کردم تعجب عاقبت
در مسکن دل یافتم سرچشمهٔ خونابها
۴
طغیان آب گریه را نتوان گرفتن پیش ره
نزدیک شد گردد جهان ویران از این سیلابها
۵
بردی به یغما جان ز تن ای رهزن ایمان من
با یاد زلفت تا به چند آشفته بینم خوابها
۶
از حرف غیر ای سیم تن پا بر مدار از چشم من
خورده است سرو اندر چمن از دیده من آبها
۷
از لعل آن شکر شکن بنشین و شیرین کن دهن
بسیار میگویی سخن قصاب در این بابها
نظرات