
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۴۷
۱
خاک رخسارش که دل در پیچ و تاب انداخته است
صد چو من شوریده را در اضطراب انداخته است
۲
هندوی آتشپرستی کافر عاشقکشی
کرده عریان خویش را بر آفتاب انداخته است
۳
عارضش آورده از خط گردهای بر روی کار
از نو آشوبی به دلهای خراب انداخته است
۴
خال لب را کاتب تقدیر در تحریر صنع
نقطهای بر روی خط انتخاب انداخته است
۵
از لب و دندان او کردم سؤال آهسته گفت
عقد مروارید ساقی در شراب انداخته است
۶
نیست اصلا رحم در دل گلرخان دهر را
بیسبب قصاب خود را در عذاب انداخته است
نظرات