
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۴۹
۱
آخر آن وحشی نگه بر دل ره تدبیر بست
ای شوم قربان این آهو که ره بر شیر بست
۲
زد به جانم ناوکی یعنی که مطلب حاصل است
نامه ما را جواب آن جنگجو بر تیر بست
۳
حلقه هر تار مویش مطلبی سازد روا
زلف او در عدل چون نوشیروان زنجیر بست
۴
میشود از بس پشیمان زود آن بدخو دلم
شد پر از خون تا به قتلم در میان شمشیر بست
۵
تیغ ابرویش ندانستم که زهرآلود بود
یافتم آن دم که خونم بر زمین چون شیر بست
۶
خواستم قصاب بر زلفش شبیخونی زنم
خواب غفلت بر دو چشمم رایت شبگیر بست
تصاویر و صوت

نظرات