قوامی رازی

قوامی رازی

شمارهٔ ۴۷ - در مدح بهار و وصف نگار خود گوید

۱

به بستان شو که شاخ از باد خلعت‌ها همی‌پوشد

تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می‌کوشد

۲

نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند

نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد

۳

کنون عابد کند مسیتی و جان و مال در بازد

کنون زاهد کند خرد سیکی و هر چش هست بفروشد

۴

ز گلبن بلبل اندر شوق وقتی خوش همی‌دارد

ز دلبر بی‌دل اندر عشق جامِ می همی‌نوشد

۵

جهان از تف و نم جوشد مرا بی‌تف و نم بنگر

که چون از هیزم و سودام دیگ عشق می‌جوشد

۶

نیارم برد بر صحرا نگارم را کز آن ترسم

که رویش باد بخراشد دلم در سینه بخروشد

۷

به باغش هم نشاید برد کان زیبای رعناسر

کلاه شاخ برگیرد قبای مرغ در پوشد

۸

قوام عشق این دلبر مسلم شد قوامی را

که دارد مهر آن آهو که شیر از شیر نر دوشد

تصاویر و صوت

نظرات