قوامی رازی

قوامی رازی

شمارهٔ ۴۸ - غزلی است که در عید فطری گفته است

۱

روزه چو بربست رخت؛ عید بیفکند بار

رسم رهی نقد کن؛ بوسه عیدی بیار

۲

ماه شب عید هست ؛ چون سر چوگان تو

زان ز طرب همچو گوی؛ خلق بود بی قرار

۳

روزه گیا می درود ؛ گوئی بر آسمان

عید بیامد بماند؛ داسش در مرغزار

۴

هست به سالی دو بار؛ عید به اسلام در

عید من از روی تو؛ هست به روزی سه بار

۵

عید وصالت بیار؛ روزه ی هجران ببر

زانکه نباشد به عید؛ هیچ کسی روزه دار

۶

ای رخ زیبای تو؛ بدر شب قدر من

نیست هلال آنکه هست؛ از بر چرخ آشکار

۷

حور چو دست تو دید؛ داشته بر آسمان

کرد ز خلد برین؛ یاره زرین نثار

۸

چون به مصلی شدی؛ توبه ز طاعت بکن

طاعت از این پس تو را؛ هیچ نیاید به کار

۹

روزه شد و در ببست؛ ار نکند باورت

ای بت زنجیر زلف؛ ماه ببین حلقه وار

۱۰

روی دل افروز توست؛ مایه نوروز و عید

عید نبیند کسی، کش تو نه ای در کنار

۱۱

هست قوامیت را؛ از رخ خورشید فش

هم به مه روزه عید؛ هم به زمستان بهار

تصاویر و صوت

نظرات