
قوامی رازی
شمارهٔ ۴۹ - در غزل است
۱
صنما با تو در غم و شادی
بنده بودم نجستم آزادی
۲
وصل پیش آر و داد کن با من
بنه از سر فراق و بیدادی
۳
نرمی از من مخوه که نه مومم
دل مکن سخت اگر نه پولادی
۴
چون در آوردیم به جور از پای
به چه از دست من به فریادی
۵
تو به راحت دری و من در رنج
من بانده درم تو در شادی
۶
ورت گویم چنین مکن گوئی
رو که شیرین منم تو فرهادی
۷
غم تو از کجا و من ز کجا
به من ای جان چگونه افتادی
۸
پس تو شاگرد کیستی آخر
که به دل بردن اندر استادی
۹
استد و داد تو چنین باشد
که دلم بستدی و غم دادی
۱۰
در نشست تو نیست هیچ ادب
با قوامی مگر در افتادی
نظرات