قوامی رازی

قوامی رازی

شمارهٔ ۵۹ - در غزل است

۱

لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت

خواهند مردمانم از این در زبان گرفت

۲

اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق

تا بایدم بلا به در این و آن گرفت

۳

جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان

می بایدت مرا به عنایت عنان گرفت

۴

آزاد و پادشاه تن خویشم ای نگار

آخر مرا به بنده همی بر توان گرفت

۵

نالنده گشت بلبل عشقم که مر تو را

طاوس حسن بر سر سرو آشیان گرفت

۶

با آفتاب و ماه و ستاره است آسمان

گوئی که نسخت رخ تو آسمان گرفت

۷

چون خط دمید گرد رخت عشق نعره زد

کامد سپاه زاغ و صف بوستان گرفت

۸

برکند عشق خیمه و از لشکر جمال

ترکان گریختند که هندو جهان گرفت

۹

ایمن نشسته بودم در کنج عافیت

آمد بلای عشق و مرا ناگهان گرفت

۱۰

از گوشه ای برآمد از این شوخ دلبری

بربود دل ز دستم و پای از میان گرفت

۱۱

باز شکار جوی قوامی ندیده ای؟

شاهین عشق کبک دلت را چنان گرفت

تصاویر و صوت

نظرات