
قوامی رازی
شمارهٔ ۶۲ - در غزل است
۱
رنگ گل گوئی ز خون عندلیب آمیختست
عندلیب از عشق گل نالان به حلق آویختست
۲
بوستان در دولت گل گرد گلبن شاهوار
تاج یاقوتین ز تخت زمردین انگیختست
۳
گل به گلبن بر درفشان با کلاه لعل فام
راست گوئی بر قبای آبگون می ریختست
۴
از گیاه و مرغ ماو یار ما کمتر نه ایم
کاین درو آویختست و او ز ما بگریختست
۵
گرچه آموزم فراوانش نیاموزد همی
وان گل ناموخته با عندلیب آمیختست
۶
گر ز ما بگریختست آن دلنواز ما چرا
خویشتن را عشق او یک باره در ما بیختست
۷
زاتش عشق ای قوامی آبروی خود مبر
کانکه پیمود است باد او خاک بر خود بیختست
نظرات