قوامی رازی

قوامی رازی

شمارهٔ ۶۳ - در غزل است

۱

پیوسته می سگالم؛ تاخود کجائی ای جان

چشمم به راه باشد؛ تا کی در آئی ای جان

۲

آخر درآی روزی ؛ رازی بگوی با من

با ما بباش یک دم ؛ گر یار مائی ای جان

۳

با هر کسی بگوئی ؛کان توم نباشی

معلوم کن رهی را؛کاخر کرائی ای جان

۴

جز خط و عارض تو ؛ نشنیدم و ندیدم

تاریکئی که خیزد؛ از روشنائی ای جان

۵

ای عندلیب جانها؛ بر شاخهای دلها

بسرای که این غزل را ؛خوش می سرائی ای جان

۶

شاهین عشق مائی؛ دلها ترا کبوتر

بربای دل که الحق؛ چابک ربائی ای جان

۷

گفتی که عاشقان را؛ در عشق آزمایم

این آزمودگان را؛ چند آزمائی ای جان

۸

پیوسته از جفاها؛ همواره از ستمها

دردم فزائی ای بت؛ رنجم نمائی ای جان

۹

در غیبت قوامی ؛ تا کی کنی شکایت

تنها شوی بداور؛پیروز آئی ای جان

تصاویر و صوت

نظرات