
قوامی رازی
شمارهٔ ۷۰ - در غزل است
۱
در عشقم آرزوست که دل را طرب دهم
تا صد هزار بوسه بر آن چشم و لب دهم
۲
از رشگ این دو دیده و از رشگ آن دو لب
هم نقل طرفه سازم و هم می عجب دهم
۳
دل را که سغبه تو کنم بی غرض کنم
جان را که مالش تو دهم بی سبب دهم
۴
منشور آفتاب ز درگاه آسمان
آنکه رسد که حسن تو را من لقب دهم
۵
چون شاخ رز به فصل خزان زرد و لاغرم
تاگفته ای که از خم زلفت عنب دهم
۶
دل بی ادب شدست تقاضا همی کند
تا من ز باده لبت او را طرب دهم
۷
گیرم که مستئی ندهی دلبرا مرا
چندان بده که در خور این بی ادب دهم
۸
گفتی قوامیا چه دوی گرد من به روز
من بار عاشقان جفاکش به شب دهم
۹
ای یار مهربان پس اگر عاشقان تو
ور زند مهر دل نه که من مهر لب دهم
تصاویر و صوت

نظرات