
قوامی رازی
شمارهٔ ۷۱ - در غزل است
۱
نکنی ای بت ستمکاره
چاره عاشقان بی چاره
۲
از پی آن که سغبه تو شدیم
چه کنیمان ز عالم آواره
۳
شیرخواره که روی خوب تو دید
بر تو عشق آورد ز گهواره
۴
چه شود گر ز آه و ناله من
تر کنی زاب دیده رخساره
۵
بر سماع هزار دستان گل
جامه تن همی کند پاره
۶
ای قوامی تو را بخواهد کشت
به تهور نگار خونخواره
۷
اره بر سر نهاد عشق تو را
زیر تیشه گرفت یک باره
نظرات