قوامی رازی

قوامی رازی

شمارهٔ ۷۳ - در غزل است

۱

دلم ز عشق تو هرگز محال نندیشد

وگر ز هجر بمیرد وصال نندیشد

۲

ترا دهم بدل خود هر آنچه هست مرا

کسی که جان به تو بخشد ز مال نندیشد

۳

ز جان و مال به عشق تو در نیندیشم

که مرغ سوخته از پر و بال نندیشد

۴

دلی که یابد عشق تو جاودان ماند

کسی که یافت بهشت از زوال نندیشد

۵

دلم ز هجر تو هرگز نترسد ای دلبر

از آنکه چهره زنگی ز خال نندیشد

۶

تو را از طعنه بدخواه هیچ باکی نیست

گل از ملامت باد شمال نندیشد

۷

مرا به وصل چو سیمرغ تو امیدی نیست

هرآنکه عاقل باشد محال نندیشد

۸

قوامیت چو شد اندر وصال نیک اندیش

دلش ز فرقه باطل سگال نندیشد

۹

وصال جوی ز رنج فراق نهراسد

فراخ روزی از قحط سال نندیشد

تصاویر و صوت

نظرات