قوامی رازی

قوامی رازی

شمارهٔ ۷۷ - در غزل است

۱

ای زلف تو همچو شاخ شمشاد

وی قد تو همچو سرو آزاد

۲

هر چند مرا زهر دو رنج است

بااین همه تا بود چنین باد

۳

اشک من و روی خویشتن بین

گر دجله ندیده ای و بغداد

۴

زلف تو اگر دلی ز من برد

لبهای تو صد هزار جان داد

۵

گوئی که زبان تو که بستست؟

آن بست که آب دیده بگشاد

۶

پرسی که تو را که زد چه گویم

آن زد که عقیله ای چو تو زاد

۷

شادی برسد مرا ز وصلت

از شیرین غم رسد به فرهاد

۸

از دست تو خواستم چو کردن

فریاد کم از تو بود بیداد

۹

شیرینی یاد کرد آن لب

اندر گلوم شکست فریاد

۱۰

رفت آن که تو بودی و قوامی

دیگر نشود ز وصل تو شاد

۱۱

کی باز شود به جای هرگز

خشتی که ز کالبد بیفتاد

تصاویر و صوت

دیوان شرف الشعراء بدر الدین قوامی رازی به کوشش میرجلال الدین حسینی ارموی (محدث) - بدرالدین قوامی رازی - تصویر ۹۶

نظرات