
قوامی رازی
شمارهٔ ۷۸ - در غزل است
۱
ای عشق غم شد از تو مرا شادی
چون از همه جهان به من افتادی
۲
بنده شد از تو مردم آزاده
روی از تو نکرد کس آزادی
۳
سرمایه بخش روی چو گلبرگی
پیرایه دار زلف چو شمشادی
۴
گه پاسبان لاله سیرابی
گه پرده دار سوسن آزادی
۵
عقل سخن شناس جهان دیده
شاگرد تو است با همه استادی
۶
دیرینه یار غار توم گفتی
بیزارم از تو گر همه همزادی
۷
از رفتن تو شادی مرا زاید
کز زادن تو مردمرا شادی
۸
در عاشقی ز عشوه گلبرگی
ما را چه خار بود که ننهادی
۹
گفتی قوامیا چه زیان کردی
تا دست را به صحبت ما دادی
۱۰
عشقا من از تو داغ بسی دارم
هیچ اندهت مباد چو من بادی
تصاویر و صوت

نظرات