غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۱۵

۱

هرکه خو با دلبر ترسا گرفت

در خرابات مغان مأوا گرفت

۲

هرکه چون مجنون به لیلی داد دل

پوست پوشید و ره صحرا گرفت

۳

ناوک مژگان آن ابرو کمان

چون روان در عضو عضوم جا گرفت

۴

ذزِه را خورشید رخشان در کنار

گر گرفت از همّت والا گرفت

۵

این تن خاکی به خاک افکن که دزد

راه کی بر مَرد بی کالا گرفت

۶

کار سهل عاشقان جان بازیست

کار عشق از این جهت بالا گرفت

۷

خرّم آن مولا که مولایی خویش

ترک کرد و خدمت مولا گرفت

۸

گل ز گلشن رفت و بلبل از چمن

رخت بست و عزلت عنقا گرفت

۹

چشم خون پالای اهل دل غبار

گوهری داد از کف و دریا گرفت

تصاویر و صوت

نظرات