
غبار همدانی
شمارهٔ ۱۶
۱
بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد
بس نافۀ چین بر سر هر رهگذر افتاد
۲
بس یوسف دل دید در آن چاه زنخدان
دیوانه دلم بر سَر آنان به سر افتاد
۳
ما را ز سر زلف تو این شیوه خوش آمد
کاشفته چو ما بر سر و پای تو در افتاد
۴
یک حلقه از آن زلف گره گیر گشودند
صد عُقده به کار من بی پا و سر افتاد
۵
دیگر خبر مردم هشیار نپرسد
آن مست که در کوی مغان بی خبر افتاد
۶
تا زلف تو در دست نسیم سحر افتاد
کار من سودا زده زیر و زبر افتاد
نظرات