
غبار همدانی
شمارهٔ ۲۴
۱
امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد
فردا ز خُمّ هستی رطل گران توان زد
۲
ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را
جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد
۳
دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست
مِی ده که چار تکبیر بر این و آن توان زد
۴
فردا اگر ز کوثر جامی نمی دهندم
امروز ساغری با حوراوشان توان زد
۵
از ما کناره کردی راه خطا گرفتی
پنداشتی که کامی با دیگران توان زد
۶
بگذار چرخ گردون بر کام ما نگردد
یک شب خدنگ آهی بر آسمان توان زد
۷
رخسار آتشینت تا چند در نقاب است
ما را شراری از وی آخر به جان توان زد
۸
از مرغ بند بر پا پرواز چند خواهی
بگشای رشته تا پر بر لامکان توان زد
نظرات
یزدانپناه عسکری