
غبار همدانی
شمارهٔ ۳۴
۱
روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
۲
زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی
مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود
۳
روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
عشق از میان ذرّات در جست و جوی ما بود
۴
ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود
۵
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی
ما خیل عشقبازان هجرانمان بلا بود
۶
ساقی لباس زهدم صد ره به مِی فروشُست
تا پاک شد ز رنگی کالودۀ ریا بود
۷
گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست
در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود
۸
میخواستم که دل را از غم خلاص یابم
داغ جدایی آمد وین آخرالدوّا بود
نظرات
حسین افلاکی
فرید شهابی
موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com