غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۳۷

۱

از کف ما عشق دامان شکیبایی کشید

دیدی ای دل کار ما آخر به رسوایی کشید

۲

از مسلمانی چلیپا زلف ترسا بچه ای

آخرم در حلقۀ زنّار ترسایی کشید

۳

گاه گاهم رخ نماید آن پری پیکر به خواب

بی سبب نبود اگر کارم به شیدایی کشید

۴

هرکه بار عشق جانان را بدوش جان نهاد

بار یک عالم مصیبت را به تنهایی کشید

۵

من ندادم دل به دست او ز روی اختیار

او دل از دستم به بازوی دلارایی کشید

تصاویر و صوت

نظرات