غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۳۹

۱

به یاد جفت و طاق ابروی یار

بپیما ساقیا پیمانه بسیار

۲

بخونریزی عاشق ابروانش

چو شمشیر علی در قتل کفّار

۳

بدین طرز ار دو چشم می فروشش

فروشد مِی نماند نفسِ هشیار

۴

تمارض کرد نرگس تا که گردد

دو چشمانش نگشت و ماند بیمار

۵

ببیند هر که چشم نیم خوابش

بماند تا به صبح حشر بیدار

۶

ز چین آن دو زلف پر چَم و خَم

فتاده در سرم سودای زُنّار

۷

به طور و طَرز رفتار نگارم

رود کبک دری هرگز مپندار

۸

به امید وصالش بر در دوست

دو دیده دوختم مانند مسمار

۹

برآرم صبح محشر چون سر از گور

غمی نبود مرا غیر از غم یار

۱۰

بیا امشب ز هجر زرد روئی

غبار از دیدگان انجم تو بشمار

تصاویر و صوت

نظرات