غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۴

۱

امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را

باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را

۲

ساقی خرابم کن ز مِی تا رو به آبادی نهم

کاین است پایان طلب، رندان درد آشام را

۳

زین درد عشق اندوختن آتش بجان افروختن

یکباره خواهم سوختن هم پخته را هم خام را

۴

ساقی ز خُمّ نیستی رطل گران سنگم بده

تا خورد در هم بشکنم هم شیشه را هم جام را

۵

ساقی گذشت آن کز مِیَم، ساغر نمیدیدی تهی

باید بمی دادن سپس هم شیشه را هم جام را

۶

چندانکه میجویی مبین چندانکه میدانی مجو

یا خویشتن را در جهان یا در جهان آرام را

۷

کاش آسمان برهم زند اوراق صبح و شام خود

وز صفحه بیرون افکند نام من گمنام را

۸

زان می که خوردم در ازل مستم غبارا تا ابد

پس کی توانم فهم کرد آغاز یا انجام را

تصاویر و صوت

نظرات