
غبار همدانی
شمارهٔ ۴۴
۱
جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش
سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش
۲
بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف
باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش
۳
عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن
از تو کسی نمیکشد گر بکشی غرامتش
۴
تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم
کاش به جلوه دیدمی قامت در قیامتش
۵
تا به نظر نیایدت کبک و خرام دلکشش
شیوۀ رفتنش ببین حالت استقامتش
۶
سستی عهد او نگر محکمی وفای من
او ز خدا هلاک من خواهد و من سلامتش
۷
باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم
در سر کوی او بود جایگه اقامتش
نظرات
محمد