غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۴۴

۱

جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش

سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

۲

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش

۳

عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن

از تو کسی نمیکشد گر بکشی غرامتش

۴

تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم

کاش به جلوه دیدمی قامت در قیامتش

۵

تا به نظر نیایدت کبک و خرام دلکشش

شیوۀ رفتنش ببین حالت استقامتش

۶

سستی عهد او نگر محکمی وفای من

او ز خدا هلاک من خواهد و من سلامتش

۷

باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم

در سر کوی او بود جایگه اقامتش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد
۱۳۹۹/۱۲/۲۵ - ۱۹:۴۵:۱۱
فکر کنم به تقلید از این غزل سعدی بودهآن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتشهر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتشمیوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بسجز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتشداروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شدهیچ دوا نیاورد باز به استقامتشهر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سرگو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتشجنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌بردبلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتشکاش که در قیامتش بار دگر بدیدمیکانچه گناه او بود من بکشم غرامتشهر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دلگوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش