غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۵

۱

برآن سرم که چو گُل برکشد زچهره نقاب

قلندرانه کنم خرقه رهن بادۀ ناب

۲

بیار کشتی مِی ساقیا که در یَم عشق

تو ناخدایی و من اوفتاده در گرداب

۳

نه هیچ منزل آسایش است دامن خاک

نه هیچ قابل آرایش است چهرۀ آب

۴

چگونه تشنه نمیرم که هرچه می نگرم

جهان و هرچه در او هست نیست غیر سراب

۵

مرا زبادۀ عشق تو جرعه ای کافیست

چرا که خانۀ موری به شبنمی است خراب

۶

دمی نشد که ز غم خاطرم بیاساید

مگر به بوی مِی لعل فام و بانگ رباب

۷

بر آتش غم جانان دل کبابم سوخت

هنوز میچکد از دیده بر رُخم خوناب

۸

اگر قلم به کف عشق تند خوست مترس

که خط محو کشد خلق را بروز حساب

۹

چنان به گریه درآیم که از تلاطم اشک

به یکدگر شکند کاسۀ سرم چو حباب

۱۰

غبار خیمه ز کوی تو چون تواند کند

که بسته موی تو بر گردنش هزار طناب

تصاویر و صوت

نظرات