غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۵۵

۱

در بند هرچه در دو جهان هست نیستم

در حیرتم که اینهمه مفتون کیستم

۲

رازم چو شمع بر همه آفاق گشته فاش

خندان به حال خویشتن از بس گریستم

۳

گر آبیم در آتش دل چیست مسکنم

ور آتشی در اشک روان غرقه چیستم

۴

از من به غیر دوست نشانی بجا نماند

وان ترک باز درپی غارت گزیستم

۵

با یک دو قطره خون دل و مشتی استخوان

یک عمر در شکنج غمت خوب زیستم

۶

روزی که دیده محو تماشای او نبود

بر تیره شام هجر چرا ننگریستم

تصاویر و صوت

نظرات