غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۷۷

۱

از تغافل ساقی سرمست بی پروای من

خون دل ریزد بجای باده در مینای من

۲

مفلسان را گر مِی و مطرب نباشد گو مباش

سینۀ من بربط من اشک من صهبای من

۳

صد هزاران سرو را پامال خاک ره کند

چون خِرامد در چمن سرو سهی بالای من

۴

ساقیا صاف ار نداری دُردِئی کز تاب دود

خون دل پالوده دارد چشم خون پالای من

۵

چون نگریم از غمش خود از تبسم بشکند

آن لب چون لعل نرخ لؤلؤ لالای من

۶

سالها دهقان قدرت بوستانبانی کند

تا تماشا را به باغ آرد سمن سیمای من

۷

لامکان پیماست رخش همّتم لیکن چه سود

لنگ شد در سنگلاخ غم جهانپیمای من

۸

عاقبت دانم که در میدان جانبازی عشق

در سراندازی سر اندازد مرا سودای من

۹

قلب دل در بوتۀ هجران سیه گردید و نیست

کیمیای وصل جانان را جویی پروای من

تصاویر و صوت

نظرات