
غبار همدانی
شمارهٔ ۸۱
۱
زند چون آتش حسنش زبانه
دو صد خرمن بسوزد بی بهانه
۲
دلا گر نیستی پروانه بگذر
که سرکش گشت آتش را زبانه
۳
سَر هستی ندارم بی تو دیگر
که بردارم سَر از این آستانه
۴
دلا دیدی که صد ره با تو گفتم
خط و خال بتان دام است و دانه
۵
چو شمع از سوختن پروا نمیکرد
چرا شد دامنش پروانه خانه
۶
خرابم کرد عشق امّا ندانم
در این ویران نهفت آن گنج یا نه
۷
مرا ساقی سحرگه ساغری داد
که فارغ گشتم از دُرد شبانه
۸
چو ماهی مردم چشمم هراسان
ز موج اشک می گیرد کرانه
۹
بیا ساقی بیا تا مِی بنوشم
به بانگ بربط و چنگ و چغانه
۱۰
یکی بر کش نقاب از مهر رخسار
که برخیزد غبار از این میانه
نظرات