
غبار همدانی
شمارهٔ ۸۲
۱
ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی
باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی
۲
بی سلسلۀ زلفت دانی که چها کردست
تاریک شب هجران با این سر سودایی
۳
ای سرو سهی قامت وقت است که از بستان
بخرامی و بنمایی بر سرو دلارایی
۴
با کوکب بخت خود تا روز همی جنگم
بی مِهر رخت هر شب در گوشۀ تنهایی
۵
بر طلعت خویش از زلف گر پرده همی پوشی
باید که بپوشی چشم از چشم تماشایی
۶
رخسارۀ رنگینت خونخواره نمی خواهد
خون دل ما تا چند از دیده بپالایی
۷
هرگز دل مجنونم آرام نمیگیرد
تا از خَم زلفینت یک سلسله نگشایی
نظرات