
غبار همدانی
شمارهٔ ۹۴
۱
به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی
به تلخی جان شیرین میسپارم رحمی ای ساقی
۲
ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی
علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی
۳
طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان
طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی
۴
شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق
فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی
۵
ز درد اشتیاقم بر لب آمد جان و میترسم
نماند فرصتم چندان که گویم شرح مشتاقی
۶
ز دیوان ازل رزقم اگر پیمود میآمد
غلط باشد به حق آموختن آیین رزاقی
۷
نیارد صفحه طاقت تا نویسم شرح هجران را
مگر از پارههای دل فراهم گردد اوراقی
نظرات