
غبار همدانی
شمارهٔ ۹۷
۱
باد صبح از گلستان آید همی
یا زکوی دلستان آید همی
۲
سوی من چون بوی رحمن از یمن
بوی آن جان جهان آید همی
۳
می طپد دل چون جلاجل تا بگوش
بانگ زنگ کاروان آید همی
۴
پیکرم شد چون هلال از انتظار
کان مه لاغر میان آید همی
۵
از فراق آن لب یاقوت فام
خون دل از دیدگان آید همی
۶
ناف آهو بوی مویش کی کند
کز نسیمش بوی جان آید همی
۷
پیش تیر آن بت ابروکمان
مرغ دل بازی کنان آید همی
۸
شصت برنگرفته از یک چوبه تیر
صد خدنگ از وی به جان آید همی
۹
هر کجا دردیست درمان ناپذیر
بر تن این ناتوان آید همی
۱۰
داستان عشق با زاهد مگوی
بوی خون زین داستان آید همی
نظرات