
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۱۰
۱
کم شانه می زن ای صنم آن طره پرتاب را
از آشیان بیرون مکن مرغ دل بی تاب را
۲
خاک وجود عاشقان برباد خودکامی مده
ای ترک آتش خوبگیر از تشنه کامان آب را
۳
زنجیر شیران کرده ای هر تاری از گیسوی خود
پرداختی از جنسِ خود ، ای شیر شکر ، قاب را
۴
محرابیان ابرویت اندر صلوة دایمند
بگذار بر اهل ریا این منبر و محراب را
۵
دریاب عمر جاودان از جرعه پیرمغان
زین باده کن مست ابد یکباره شیخ و شاب را
۶
بی آتش و بی دود، و دم گرمیم در سرمای دی
منعم بگو کمتر کشد منت خز و سنجاب را
۷
ای عدل عالمگیر ما با صلح کل دمساز شو
برچین بساط ظلم و کین بر هم زن این اسباب را
۸
خورشیدوش پنهان مشو مه خودنمائی می کند
باز آی تا رسوا کنی این کرمک شب تاب را
۹
در خواب دیدم شمس را تابید از برج شرف
از خانقاهش یافتم تعبیر کردم خواب را
۱۰
«حاجب »به می ار کرده رم از بیم گرگ و سگ چه غم
راعی چو شد خصم رمه خجلت دهد اکلاب را
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی