
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۴۳
۱
بسته زلف چو زنجیر تو بس شیر نر است
خسته چشم تو بس آهوی دشت تتراست
۲
ابرویت سخت کمان است بر و مژگان بر
پیش این تیر و کمان سینه عالم سپر است
۳
درج یاقوت لب لعل تو ای در سمین
هست درجی که در او درج دو رشته کمر است
۴
زاده هفت آب و چار امی نی نی از انک
امهاتند تو را دختر و آبا پسر است
۵
سه موالید نواده تو از آنند یقین
زاده هر پسر و دختر فرخ سیر است
۶
غیر بتگر که بود مادر، بت یا پدرش
توئی آن بت که هنر مادر و علمت پدر است
۷
هر شجر را ثمری باید اگر نه حطب است
شخص بی علم و هنر چون شجر بی ثمر است
۸
از قدم شمس و قمر این سفری آن حضری است
بنگر این شمس و قمر وش به زمین نوسفر است
۹
سرور آنست سر افراخته بر در نایند
درگهت سجده گه اینهمه بی پا و سر است
۱۰
علم صلح برافراشته با پرچم عدل
سایه اش تا، به ابد بر سر هر خشک و تر است
۱۱
بی هنر را تو مدان کامل و فرزانه و راد
«حاجب » واجب ما مایل اهل هنر است
تصاویر و صوت

نظرات