
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۵۹
۱
هر که آمد گل ز باغ زندگانی چید و رفت
عاقبت بر سستی اهل جهان خندید و رفت
۲
کس در این ویرانه جز یکدانه حاصل برنچید
هر که آمد دانه بذر هوس پاشید و رفت
۳
سر چرا عاقل فرود آرد، به تاجل سلطنت
باید آخر پای خود را در کفن پیچید و رفت
۴
گر تو هم از رفتن راه عدم ترسی مترس
بس که آسانست این ره میتوان خوابید و رفت
۵
بس که در گل گل عذاران خفته در پهلوی هم
همچو شبنم میتوان در روی گل غلتید و رفت
۶
در جهان از رفتن معراج خود ترسی مترس
بسکه خوش جائیست با سر میتوان گردید و رفت
۷
«حاجب » اندر دار دنیا میل آسایش نداشت
چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت
نظرات