
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۶۱
۱
صبح مؤذن چو کرد وصف تو بر بام، داد
باده روشن بزن، تا به شب از بامداد
۲
گیتی فرتوت شد باز، به عهدت جوان
از سر پیر و جوان سایه تو کم مباد
۳
ای که بود عقل کل طفل دبستان تو
علم ز شاگردیت بر همه شد اوستاد
۴
صورت بر دالعجوز گر، به جهانی بتاخت
گرم شود روزگار، مرد رسد بر مراد
۵
درگه پیرمغان کعبه آمال شد
که خشت او در قدم به عدل بنا نهاد
۶
صلح ز حب و وداد با همه کرد اتحاد
جنگ چه جانها که داد ز ظلم و عدوان بباد
۷
تا علم علم و عدل صلح برافراخت شد
محنت و زحمت چنان وحشت و دهشت ز، یاد
۸
تا دو، زبان و قلم کرد رقم نام دوست
بر دهن مدعی مهر خموشی نهاد
۹
از می وحدت بنوش جامی و جم نو به طبع
خسرو پرویز را یاد کن از نوش یاد
۱۰
خامه «حاجب » نوشت این غزل جان فزا
داد فصاحت به دهر طبع خداداد، داد
نظرات