
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۶۲
۱
چند بباید زدن از داد، داد
دادرس آمد که دهد داد، داد
۲
دکمه علمی که طبیعت گشود
بر همه شاگرد و تو شد اوستاد
۳
کس نشناسد دل آزاده را
تا نبود با دل آزاد و راد
۴
عشق تو شد باعث رسوائیم
زانکه مرا طشت ز بام اوفتاد
۵
تا که شد آئینه تو آفتاب
بر، مه و انجم همه منت نهاد
۶
هفت ابت شبه و همالی ندید
چار، امت مثل و نظیری نزاد
۷
تا بسر خاک نهادی قدیم
گفت فلک بر بزمین خیر باد
۸
نیست سری کز تو نشد سر فراز
نیست دلی کز تو نشد پاک شاد
۹
فخر فقیران به تو و فقر تست
فقر کیان بود گر، از کیقباد
۱۰
مهره در این نرد ز ششدر بجست
بس به غلط داد حریفم گشاد
۱۱
ملک سلیمان ز چه بر باد رفت
باد برد هرچه بیاورد باد
۱۲
صلح بنائیست که معمار چرخ
ریخت ورا رنگ و بنائی نهاد
۱۳
گشت چو نظم تو منظم جهان
رفت ز قانون تو قانون ز، یاد
۱۴
پور، به «حاجب » به جم و کی رسد
زاده در، یافت گهر در کناد
تصاویر و صوت


نظرات