
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۸۴
۱
مه من تنگتر از پسته خندان دهان دارد
مسلم چشمه آب بقا زیر زبان دارد
۲
همه سوداست، در باطن قمار عشق و جانبازی
ولی در قید جان بودن در این بازی زیان دارد
۳
ببین داغ جبین زاهد خودبین وین سحریست
میان جمع حیوانات این حیوان نشان دارد
۴
مگر آن نوگل زیبا شکفت از گلشن وحدت
که هر بلبل در این گلزار فریاد و فغان دارد
۵
بسان مرغ بسمل جان طپد در خاک و خون لیکن
به قاف قرب سیمرغ دل من آشیان دارد
۶
به چشم یار گفتم چیست باعث فتنه را گفتا
هزاران فتنه از این صعبتر آخر زمان دارد
۷
تو ای زیبا جوان میدان غنیمت پند پیران را
که پیری هست در عالم که عالم را جوان دارد
۸
نیستان حقیقت را نئی چون من نمی روید
ولی در، بند، بندم آتش سوزان مکان دارد
۹
چرا پروانه چون بلبل ز سوز دل نمی تابد
مگر ز اغیار جور یار را چون من نهان دارد
۱۰
چو «حاجب » از چه ای مرغ سحر آه و فغان داری
مگر صیاد بی پروا، به دامت قصد جان دارد
نظرات