
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۸۷
۱
بر سر خاکم اگر یار گذاری بکند
روح باز آید و با جسم قراری بکند
۲
هیچ دانی ز چه دامان فلک پرگهر است
خواست هر صبح بپای تو نثاری بکند
۳
کرده حایل به رخ آن ترک حصاری خم زلف
تا به صبح از شب دیجور حصاری بکند
۴
هر که از عقل زند دم به بر شیفتگان
عشق البته به بینیش مهاری بکند
۵
دیگر از گردش گیتی چه تمنا دارد
عارف ار سیر خزانی و بهاری بکند
۶
دهر چون تخته قضا مهره فلک کهنه حریف
کیست مردی که در این نرد قماری بکند
۷
عاشق آن است که در عرصه شطرنج بلا
دین و دل مات رخ شاهسواری بکند
۸
علم آموز و قناعت کن و عزلت بگزین
مرد باید که از این یک دو سه کاری بکند
۹
وقت مردن نبرد حسرت دنیا در خاک
ورنه هر عربده جو دفع خماری بکند
۱۰
«حاجبا» سعد شود طالع عالم زین پس
کوکب بخت تو گر زانکه مداری بکند
نظرات