
مجد همگر
شمارهٔ ۱۱
۱
کسی که بر لب لعل تو کامرانی یافت
چو خضر تا به ابد عمر جاودانی یافت
۲
هر آنکه دید رخت جان آشکارا دید
هر آنکه یافت لبت آب زندگانی یافت
۳
هر آنکه رسته دندان چون در تو گزید
زجزع دامن پر لعل های کانی یافت
۴
کسی که بر گل رخسار تو فکند نظر
کنار خویش پر از اشک ارغوانی یافت
۵
دلا مگرد پی وصل ملک ناممکن
که رایگان نتوان گنج شایگانی یافت
۶
لب از هوای لبت باد سرد و حسرت دید
دل از لقای رخت داغ لن ترانی یافت
۷
لبش مجوی که کام سکندر است و چو زو
نیافت کام سکندر تو چون توانی یافت
۸
به وصل خویشم برنا و چشم روشن کن
کزین توانی اقبال آسمانی یافت
۹
به زندگانی باقی رسان مرا به شبی
کزین توانم کام از جهان فانی یافت
۱۰
به بوی جامه نه پیری ضریر برنا شد
شب وصال نه زالی ز سر جوانی یافت
نظرات